تلنگر
چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۵۳ ب.ظ
سکانس ١_خارجی
سکانس ٢_ داخلی
گاهی باید تصور کنیم که سر به سینه امام گذاشته ایم و به ضربان قلب مبارکش گوش میدهیم... به آن موسیقی حزن انگیز که حکایت از بد عهدی من و تو دارد. ما چه کرده ایم با حسین زمانه مان؟ این انتظار ظهور ما به درد عمه مان میخورد!
کمی خودمانی تر:
همه مشکل ما اینه که فکر میکنیم خورشید عاشورا غروب کرده , نه عزیز من کل یوم عاشورا تو تو باغ نیستی! تو باید هر شب میون تاریکی خیمه امام تصمیم بگیری موندنی هستی یا نه؟ خوبیش اینه که من و تو عین همیم, زبون همو میفهمیم, قرار نیست هر روز از بین دو انگشت امام بهشتو ببینی, این مال وقتیه که تو تصمیم نهاییتو گرفتی, عباس شدی , حبیب شدی , علی اکبر شدی یا اصلا بذار خیالتو جمع کنم امام شدی! بذار فکر کنن من و تو کافریم , ولی روی جمله بأبی انتم و امی امام خوب فکر کن, فاطمه (سلام الله علیها) فدای وهب و زهیر نشد ...بیشتر فکر کن روی این جمله هام... تو این عاشورا باید بصیرت داشته باشی , یه وقت خدای نکرده طرماح نشی؟ حواستو جمع کن.... والعاقبه للمتقین
پ ن : میدونی وقتی ضحاک بن عبد الله امام زمانشو تو قتل گاه تنها میذاشت و به سمت اسبش میرفت, امام چی میگفت؟ توقع دارین امام عصبانی بشه ؟ نفرینش کنه؟ نه عزیزم امام دعای خیر میکرد... میگن اون روز که حسین (ع) تو قتل گاه دست و پا میزد هیچ کسی رو نداشت, یکی رفته بود دنبال اسبش یکی رفته بود دنبال یه کیسه گندم ولی پسر فاطمه (سلام الله علیها) ... زبونم بند اومده ....
یا علی
۹۲/۱۰/۱۸