سکانس ١_خارجی
سکانس ٢_ داخلی
گاهی باید تصور کنیم که سر به سینه امام گذاشته ایم و به ضربان قلب مبارکش گوش میدهیم... به آن موسیقی حزن انگیز که حکایت از بد عهدی من و تو دارد. ما چه کرده ایم با حسین زمانه مان؟ این انتظار ظهور ما به درد عمه مان میخورد!
کمی خودمانی تر:
همه مشکل ما اینه که فکر میکنیم خورشید عاشورا غروب کرده , نه عزیز من کل یوم عاشورا تو تو باغ نیستی! تو باید هر شب میون تاریکی خیمه امام تصمیم بگیری موندنی هستی یا نه؟ خوبیش اینه که من و تو عین همیم, زبون همو میفهمیم, قرار نیست هر روز از بین دو انگشت امام بهشتو ببینی, این مال وقتیه که تو تصمیم نهاییتو گرفتی, عباس شدی , حبیب شدی , علی اکبر شدی یا اصلا بذار خیالتو جمع کنم امام شدی! بذار فکر کنن من و تو کافریم , ولی روی جمله بأبی انتم و امی امام خوب فکر کن, فاطمه (سلام الله علیها) فدای وهب و زهیر نشد ...بیشتر فکر کن روی این جمله هام... تو این عاشورا باید بصیرت داشته باشی , یه وقت خدای نکرده طرماح نشی؟ حواستو جمع کن.... والعاقبه للمتقین
پ ن : میدونی وقتی ضحاک بن عبد الله امام زمانشو تو قتل گاه تنها میذاشت و به سمت اسبش میرفت, امام چی میگفت؟ توقع دارین امام عصبانی بشه ؟ نفرینش کنه؟ نه عزیزم امام دعای خیر میکرد... میگن اون روز که حسین (ع) تو قتل گاه دست و پا میزد هیچ کسی رو نداشت, یکی رفته بود دنبال اسبش یکی رفته بود دنبال یه کیسه گندم ولی پسر فاطمه (سلام الله علیها) ... زبونم بند اومده ....
یا علی